اولین کلمات

ساخت وبلاگ

متینا چند روز پیش بهم گفت بابا بیا نقاشی بکشیم

با هم نشستیم گفتم چی می خوای بکشی 

گفت بابا پویا را

ما هم ژست گرفتیم تا بکشه

و محصول شد این اثر هنری

در سن دو سال ده ماهگی

اولین کلمات...
ما را در سایت اولین کلمات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matina1397 بازدید : 73 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 21:15

سلاممی دونم یکم دیگه دیر به دیر می نویسماین ددلیلش بی میلی من نیست یکم سرم شلوغ شدهببخشید باباخلاصه وچکیده این چتد وقت را واست بگماین که شیرن تر شیرین تر داری می شه که نمی شه توصیف کرد تو این مدت یه مسافرت یزد رفتیم یه کیش تازه درک داری پیدا می کنی از مسافرتچند بار بردیمت کلاس مهدکودک عاشق مهدی نمی شه از اونجا برت گردوندهمش دنبال دوست می گردی هر بچه ای را میبینی میری پیشش میگی من متینا هستم سه سالم اسمت چیه اصولا بچه ها می زارند می رندراستی تولد سه سالگیت هم گذشت مامانت سنگ تمام گذاشت همه کارهاش را خودش کرد کیک خودش پخت حتی لباش تولدت را هم خودش دوخت خیلی عالی شد همه چیزعکس هاش را که ببینی می فهمی مامان چی کار کردهمامان راضی شده به فکر یه خواهر یا برادر برات باشیمبه همین خاط ما هنوز واکسن کرونا نزدیم الان همه دارند دوز سوم واکسن را می زنند ما هنوز دوز اول را هم نزدیمچند وقتی هست که شب ها قبل خواب من برات قصه می گممن عاشق این کارم یعنی روز ها را سر می کنم تا شب بشه بری تو تخت من بیام واست قصه بگمقصه ما هم در مورد هر چیزی که اون روز اتفاق افتاده که می خوایم یاد بگیریم درستش چیه شخصیت ققصه دوران بچگی من میشهکلی با هم می خندیم از اون طرف هم مامان داد می زنه نخندید وقت خوابه خواب از سرش می پرهحسن ختام هم اینه که تو می گی بابا من یه قصه برات اماده کردم و با لحنی مسخره یه قصه تکراری را  شروع می کنی به تعریف کردن که باز می زنیم زیر خندهخلاصه اینکه چقدر زندگی با تو خوبه دختر بابا اولین کلمات...
ما را در سایت اولین کلمات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matina1397 بازدید : 73 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 21:15

سال 1401 هم رسیدچققدر این اعداد از ذهن من دوره من هنوز تو 1300 هستمامسال چهار نفر بودیم سر سفره هفت سین البته نفر چهارم توی دل مامان هنوزچهارشنبه سوری عالی داشتیم مامان زهرا که نیومد من و تو و عمو رضا رفتیم شاهین شهرخیلی کیف کرده بودی عاشق فشفشه و ترقه ها شدیایام عید خونه هستم روزی دوبار میریم پارک ساعت ها تاب بازی می کنی با گریه بر می گردیم خونه اخه نمیاییاد گرفتی عیدی بگیریپول ها را تحویل من میدی من هم جاش بهت رسید میدم که هر وقت خواستی بیای تحویل بگیریتنها دغدغه این روز هام نفر چهارم که قرار بیاد و همه چیز را باید باش تقسیم کنینمی دونم چی میشهنگران توهم متیناانشالله که باش راحت کنار بیای و حسادت نکنیهر جا میریم از تربیت تو حرف می زنند که چقدر با ادبیخدا را شکر مادری داری که به بهترین نحو داره تربیتت می کنهدرست خیلی جاها با مامان اختلاف نظر داریم ولی تمام سعیم را می کنم که به حرف هاش گوش کنم چون اکثرا اون هست که درست میگهاز شیرین زبونی هات که دیگه نگم من یکیو که دیونه کردیمامان دوست داره عید بریم شمالهوا خیلی سرد نمی دونم چی کار کنیمباید تا قبل برج سه یه مشهد هم مامانت را ببرم چون بعدش دیگه تا یک سال بعد دستمون بنده قطعاکاش بشه هم شمال هم مشهد را بتونیم بریمدوست دارم حتی بیشتر از قبل دخترم اولین کلمات...
ما را در سایت اولین کلمات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matina1397 بازدید : 58 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 21:15